• /

    آموزش زبان انگلیسی مهرستان

  • /

    آموزش زبان انگلیسی مهرستان

  • /

    آموزش زبان انگلیسی مهرستان

  • /

    آموزش زبان انگلیسی مهرستان

  • /

    آموزش زبان انگلیسی مهرستان

داستان انگلیسی(short story) به همراه فایل صوتی و ترجمه فارسی(English and Persian)

📒 متن انگلیسی داستان همراه با تلفظ و ترجمه فارسی:

 

 

📚 Vegetarians Love Cattle Ranchers

Keri Brandt was a vegetarian, and David Off was a rancher. Some might say he made his living raising cattle, but many of Keri’s vegan friends probably would say he made his living killing cattle. On their first date, he took her on a cattle drive. She wondered what she was doing with a man whose values, identity and way of life were so different from her own. David was a cattle rancher whose family had been raising cattle for nearly 150 years, and he wasn’t going to change. Something had to give for their relationship to survive.

Keri did a remarkable about face. She now believes that ranchers love their animals and want them to have happy, healthy lives. She has also done a lot of research and thinks that plant-based diets can be harmful. And since both meat and plant diets can cause harm, she no longer thinks the topic is so black and white. She now eats meat and helps David raise cattle. While she is happily married the about face she did has lost her some of her vegan friends who can’t understand her new lifestyle.

The story of another vegetarian rancher romance went in the opposite direction. Tommy Sonnen married Renee King seven years ago. Tommy was a cattle rancher and his new wife did something that he warned her not to do. She fell in love with the cattle.

Renee began spending lots of time with the cattle and treating them like pets. She sat with them in the fields and sang to them. She even gave them names. Tommy warned her not to get too close because it would be too painful for her when they were killed. Renee couldn’t help herself. Her love for the animals grew, and she decided to become a vegetarian.

Their marriage soon took a turn for the worse. Renee decided she could no longer live on a cattle ranch. Something had to give and this time it was Tommy.

Tommy told Renee that he was done ranching. Rather than risk divorce, he was ready to quit and sell all of his cattle. But selling them meant they’d be killed by their new owner. Renee couldn’t live with that, so she decided that she would buy them. Unknown to Tommy, Renee had started a popular blog called the Vegan Journal of a Rancher’s Wife. Her website followers raised the money for Renee to buy the cattle. Tommy is now a vegetarian. He gave up the life of a cattle rancher for love. He now works with Renee at an animal sanctuary that saves farm animals from being killed.

📒ترجمه داستان

📚 گیاهخواران عاشق گله داران می شوند:

کِری براندت گیاهخوار بود و دیوید آف مزرعه پرورش گاو داشت. شاید بعضی ها بگویند که او با پرورش گاو کسب درآمد می کرد اما احتمالا بسیاری از دوستان کِری می گفتند که او با کشتن گاوها کسب درآمد می کرد. دیوید در اولین قرار ملاقات عاشقانه شان، کِری را به دیدن گاوها برد. کِری از خود می پرسید که با مردی که ارزش ها، هویت و شیوه زندگی اش با او تا این حد فرق دارد چه کار می تواند داشته باشد. دیوید دامداری بود که خانواده اش نزدیک به 150 سال مشغول پرورش گاو بودند او و قصد تغییر هم نداشت. باید اتفاقی می افتاد تا رابطه شان ادامه پیدا کند.

او تغییر قابل توجهی داشت. حالااو معتقد است که دامداران حیوانات خود را دوست دارند و می خواهند آنها زندگی شاد و سالمی داشته باشند. او همچنین تحقیقات زیادی انجام داده و فکر می کند که ممکن است رژیم های غذایی گیاهی مضر باشند. و از آنجا که دو رژیم غذایی گوشتی و گیاهی می توانند مضر باشند، دیگر آنها را خیلی بد یا کاملا خوب نمی پندارد. او حالا گوشت می خورد و در پرورش گاو به دیوید کمک می کند. با اینکه ازدواج موفقی داشته است، تغییر قابل توجهش موجب شده بعضی از دوستان گیاهخوار خود را که نمی توانند شیوه جدید زندگی او را درک کنند، از دست بدهد.

یکی دیگر از داستانهای عاشقانه بین یک گیاهخوار و یک گله دار روند دیگری را طی کرده است. تامی سونن هفت سال پیش با رِنه کینگ ازدواج کرد. تامی مزرعه پرورش گاو داشت و همسر جدیدش کاری را کرد که او در مورد انجامش به وی هشدار داده و او را منع کرده بود. او عاشق گاوها شد.

رنه شروع به صرف بخش اعظم وقت خود با گاوها نموده و مانند حیوانات خانگی با آنها رفتار می کرد. او در مزرعه کنار آنها می نشست و برایشان آواز می خواند. او حتی روی آنها اسم گذاشته بود. تامی به او هشدار می داد که بیش از حد به آنها نزدیک نشود زیرا سلاخی آنها برایش بسیار دشوار خواهد شد. رنه نمی توانست جلوی خودش را بگیرد. دلبستگی او به این حیوانات بیشتر شد و تصمیم گرفت که گیاهخوار شود.

خیلی زود ازدواج آنها رو به وخامت گذاشت. رنه متوجه شد که دیگر نمی تواند در مزرعه پرورش گاو زندگی کند. کسی باید کاری می کرد و این بار نوبت تامی بود.

تامی به رنه گفت که کار در مزرعه پرورش گاو را کنار می گذارد. او به جای طلاق آماده بود که کار کارش را رها کند و همه ی گاوهایش را بفروشد. اما فروش آنها به معنای آن بود که صاحب جدیدشان آنها را می کشت. رنه این را هم نمی توانست تحمل کند بنابراین تصمیم گرفت آنها را بخرد. رنه به طور ناشناس و پنهان از تامی وبلاگ محبوبی به نام مجله گیاهخواری همسردامدار را طراحی کرد. هواداران وب سایت رنه پول مورد نیاز او برای خرید گاوها را جمع آوری کردند. تامی اکنون گیاهخوار است. او به خاطر عشقش زندگی دامداری اش را رها کرد. حالا او با رنه در پناهگاه حیواناتی کار می کند که حیوانات اهلی را از کشته شدن نجات می دهد.

 

📚 متن انگیسی داستان دوم و تلفظ

 

 

📚 passport for Sale

According to the United Nations, there are 19.5 million refugees around the world. Most of them are poor and in need of support. What most people don’t hear about are the ultra-rich who can easily buy their way into a new life abroad. In the US, for example, foreigners who invest $500,000 in a US business can get a permanent residency visa.

The country of St. Kitts and Nevis has taken it one step further. This island country has beautiful oceans, jungles, and mountains, but it doesn’t have much else. In the late 90’s, the economy of St. Kitts and Nevis was in trouble. Wendell Lawrence found a solution.

Lawrence worked for the finance ministry at a time when the government was in massive debt. The sugar industry, which employed a quarter of the country’s citizens, had collapsed. To make matters worse, a massive hurricane hit the islands in 1998, and in 1999 two more hit. Major rebuilding was necessary, but they had no money.

Lawrence found a foreign company that wanted to partner with St. Kitts and Nevis to sell passports. The plan was simple. For a $250,000 donation or a $400,000 investment in real estate, anyone could get a passport and citizenship.

Not everyone was on board. For many people citizenship is sacred. Some people said that foreigners might take over the country. Lawrence told them not to worry. They would be citizens, but they wouldn’t have the right to vote.

The plan was given the green light. While some customers were looking for a place to hide their money from their home countries, others were looking for the visa-free travel that a St. Kitts and Nevis passport would give. Being a member of the British Commonwealth, citizens of St. Kitts and Nevis have access to over 100 countries without a visa.

The product was a big hit. At its height, they were selling 2,000 passports a year. The plan eventually came to a head when international criminals started using St. Kitts and Nevis passports. Suddenly, countries started to scrutinize this once respected passport. Canada even said that non-native St Kitts and Nevis passport holders would not be allowed in without a visa. The market for these passports like the previous market for sugar collapsed.

Lawrence says he has no regrets. The plan raised a lot of money and improved the economy of the country. Other people disagree. One local woman said, “It’s wrong. There are ways to get money. Do it some other way. Don’t sell us out.”

St. Kitts and Nevis may have been one of the first, but they are not the last. Malta now sells citizenship, but EU passports don’t come cheap. The current price is 1.5 million Euros.

ترجمه داستان

📚 گذرنامه‌فروشی:

به گفته سازمان ملل متحد، 19.5 میلیون پناهنده در سراسر جهان وجود دارد. بسیاری از آنها فقیر و نیازمند حمایت هستند. آنچه اکثر مردم نشنیده اند، حکایت افراد بسیار ثروتمندی است که به راحتی می توانند زندگی جدیدی خارج از کشور خود بخرند. برای مثال در ایالات متحده، خارجی‌هایی که 500 هزار دلار در کسب و کاری در آمریکا سرمایه گذاری کنند، می‌توانند ویزای اقامت دائم دریافت کنند.

کشور سنت کیتس و نویس این کار را یک گام به جلو برده است. این کشور جزیره‌ای است که اقیانوس‌ها، جنگل‌ها و کوهستان‌های زیبایی دارد، اما به جز این‌ها چیز زیادی ندارد. در اواخر دهه 90، اقتصاد سنت کیتس و نویس دچار مشکل شد. اما وندل لارنس راه حل جالبی پیدا کرد پیدا کرد.

لارنس زمانی برای وزارت دارایی کار می‌کرد که دولت در بدهی عظیمی بود. صنعت شکر که یک چهارم شهروندان این کشور را به کار گرفته بود، سقوط کرده بود. بدتر از همه اینکه طوفانی عظیم در سال 1998 جزیره را درنوردید و در سال 1999 نیز دو طوفان دیگر رخ داد. بازسازی اساسی لازم بود، اما آن‌ها پولی نداشتند.

لارنس شرکتی خارجی پیدا کرد که می خواست با سنت کیتس و نویس جهت فروش گذرنامه شریک شود. نقشه ساده بود. در ازای کمک مالی معادل250 هزار دلار یا 400 هزار دلار سرمایه گذاری در املاک و مستغلات، هر کسی می توانست گذرنامه و حق شهروندی دریافت نماید.

همه با این کار موافق نبودند. برای بسیاری از مردم تابعیت اختصاصی است. برخی از افراد می‌گفتند که ممکن است خارجی‌‌ها کل کشور را تصاحب کنند. لارنس به آنها گفت که نگران نباشند. آنها شهروند خواهند بود اما حق رأی نخواهند داشت.

اجازه شروع این برنامه صادر شد. برخی از مشتریان دنبال محلی برای مخفی‌کردن پول خود از کشورهای تابعه اصلی‌شان بودند، حال آنکه مشتریان دیگر در جستجوی سفرِ بدون ویزایی بودند که گذرنامه سنت کیتس و نویس امکانش را برای آنها فراهم می‌کرد. اتباع سنت کیتس و نویس (که عضو کشورهای مشترک المنافع بریتانیا است) بدون ویزا به بیش از 100 کشور دسترسی دارند.

این نقشه نتیجه‌ای باورنکردنی داشت. آنها در زمان اوج برنامه 2000 گذرنامه در سال می‌فروختند. در نهایت این طرح زمانی به انتها رسید که مجرمان بین‌المللی شروع به استفاده از گذرنامه سنت کیتس و نویس کردند. ناگهان کشورها شروع به بررسی دقیق این گذرنامه (که زمانی مورد احترام بود) کردند. کانادا حتی گفت که به دارندگان غیربومی گذرنامه سنت کیتس و نویس بدون ویزا اجازه ورود نخواهد داد. بازار فروش این گذرنامه ها نیز مانند بازار سابق شکر سقوط کرد.

لارنس می گوید که اصلا متأسف نیست. این طرح مبلغ هنگفتی درآمد داشت و اقتصاد کشور را بهبود بخشید. مردم دیگر مخالف بودند. یک زن محلی می گفت: “این اشتباه است. راه‌های مشروع زیادی برای به دست آوردن پول هست. کار دیگری بکنید. ما را به فروش نگذارید.

سنت کیتس و نویس ممکن است یکی از اولین‌ها باشد اما آخرین آن‌ها نیست. در حال حاضر مالت مشغول فروش تابعیت است اما گذرنامه اتحادیه اروپا ارزان نیست. در حال حاضر قیمت آن 1.5 میلیون یورو است.

📚 متن انگیسی داستان سوم و تلفظ

 

 

George and the Dragon

👉Once upon a time there was a brave knight called George. George had lots of adventures as he travelled by horse across many lands.

One day he came to a small village and met a man who lived in a cave next to the village.

The hermit told the knight about the awful things that were happening there. A terrible dragon had come to live in the lake and attacked the village every day.

The villagers didn't know what to do. First, they gave the dragon all their food, but the dragon just took the food and still attacked the village.

So then the villagers gave the dragon all the animals from their farms. The dragon took all the animals, but continued to attack the villagers.

So then they gave the dragon all their gold and jewels. The dragon took all their money, but still was not satisfied.

The king sent his army to try and capture the dragon, but the dragon was too strong and the knights of the army were too scared and they ran away.

With nothing left to give, the king could only think of one thing to help protect his people. He sent his only daughter, the princess, to the lake to wait for the dragon.

When George heard this he rode as fast as he could to the lake. Just then the dragon jumped out from the lake and was going to eat the princess.

George attacked the dragon. He fought very bravely, won the fight and killed the dragon. George and the princess returned to the village and everyone was very pleased that they would have no more problems with the dragon.

Today, the story of George's bravery is remembered and George is known as the patron saint of many countries.

 

جورج و اژدها

 

روزی روزگاری شوالیه شجاعی به نام جورج زندگی می‌کرد. جورج سوار بر اسبش از سرزمین‌های زیادی عبور کرده و ماجراهای بسیاری داشت.

روزی او به روستای کوچکی رسید و مردی را دید که در غاری نزدیک روستا زندگی می‌کرد.

مرد غارنشین اتفاقات وحشتناکی که در آنجا افتاده بود برای شوالیه تعریف کرد. اژدهای وحشتناکی برای زندگی به دریاچه آمده بود و هرروز به روستا حمله می‌کرد.

مردم روستا نمی‌دانستند چه کنند. اول، همه‌ی خوراکی‌ها و غذاهایشان را به اژدها دادند اما اژدها غذاهایشان را خورد و باز هم به مردم روستا حمله می‌کرد.

سپس همه حیوانات مزرعه‌هایشان را به اژدها دادند. اژدها همه حیوانات را خورد ولی باز هم به حمله‌هایش به مردم روستا ادامه داد.

سپس مردم همه طلاها و جواهراتشان را به اژدها بخشیدند اما او باز هم راضی نشد.

پادشاه ارتش خود را برای گرفتن اژدها فرستاد اما اژدها خیلی قوی بود و شوالیه‌های ارتش خیلی ترسیدند و فرار کردند.

پادشاه که دیگر هیچ‌چیزی نداشت که به اژدها بدهد برای حفاظت از مردم روستا به یک‌چیز فکر کرد. او تنها دخترش را به دریاچه فرستاد تا در انتظار اژدها بماند.

وقتی جورج این‌ها را شنید، با نهایت سرعت به سمت دریاچه تاخت. در همان لحظه بود که اژدها از دریاچه بیرون آمد تا شاهزاده را بخورد.

جورج به اژدها حمله کرد. او شجاعانه با اژدها جنگید و پیروز شد و اژدها را کشت. جورج و شاهزاده خانم به روستا برگشتند و همه از اینکه دیگر اژدها برایشان مشکل درست نمی‌کند خوشحال بودند.

امروزه همه داستان شجاعت جورج را به یاد دارند و جورج قدیس حامی بسیاری از کشورها است.

📚 متن انگیسی داستان چهارم و تلفظ

The Jeans

The year is 1853, and the place is California. People are coming to California from many countries. They are looking for gold. They think that they are going to get rich. Levi Strauss is one of these people. He’s twenty-four years old, and he want to get rich too. He is from Germany. He has cloth from Germany to make tents for the gold miners.

A man asks him: What are you going to do with that cloth?

Strauss answers: I’m going to make tents.

The man says: I don’t need a tent, but I want a strong pair of pants. Look at my pants they’re full of holes

Levi makes a pair of pants from the strong cloth. The man is happy with the pants. They’re a big success. Soon everyone wants a pair of pants just like the man’s pair. Levi makes one more, ten more hundred more thousand more. That’s the history of your jeans.

 

 سال 1853 مردم از برخی کشورها به کالیفرنیا می آمدند.آنها به دنبال طلا میگشتند.آنها به پولدار شدن فکر میکردند.لیوای استروس یکی از آنها بود.او 24 سال داشت و آلمانی تبار بود و نیز مانند بقیه به دنبال پولدار شدن و کشف طلا او پارچه ای از کشور آلمان برای ساخت چادر "خیمه گاه" در معدن طلا با خود آورده بود.

مردی از او پرسید: میخواهی با این پارچه چه کار کنی؟

او گفت: میخواهم چادر (خیمه گاه) بسازم.

مرد گفت: من به چادر نیاز ندارم اما من یک شلوار خیلی مقاوم لازم دارم! شلوار من رو نگاه کن.پر از سوراخ است!

لیوای استروس شلواری از آن پارچه ی مقاوم ساخت.آن مرد بابت شلوار خوشحال شد. آنها به یک موفقیت بزرگ دست پیدا کردند.به زودی تک تک مردم خواستار شلواری فقط با جنس آن پارچه ی آلمانی شدند! لیوای از آن شلوار ده ها ، صد ها و هزار ها ساخت. و این بود داستان ساخت و پیدایش شلوار جین شما

📚 متن انگیسی داستان پنجم و تلفظ

 

Mountain 

👉 "A son and his father were walking on the mountains. Suddenly, his son falls, hurts himself and screams: "AAAhhhhhhhhhhh!!!"

To his surprise, he hears the voice repeating, somewhere in the mountain: "AAAhhhhhhhhhhh!!!" Curious, he yells: "Who are you?"

He receives the answer: "Who are you?" And then he screams to the mountain: "I admire you!" The voice answers: "I admire you!"

Angered at the response, he screams: "Coward!"

He receives the answer: "Coward!" He looks to his father and asks: "What's going on?"

The father smiles and says: "My son, pay attention." Again the man screams: "You are a champion!" The voice answers: "You are a champion!" The boy is surprised, but does not understand.

Then the father explains: "People call this ECHO, but really this is LIFE. It gives you back everything you say or do.

Our life is simply a reflection of our actions. If you want more love in the world, create more love in your heart. If you want more competence in your team, improve your competence.

This relationship applies to everything, in all aspects of life; Life will give you back everything you have given to it.

" YOUR LIFE IS NOT A COINCIDENCE. IT'S A REFLECTION OF YOU!" 

 

  کوهستان

 پسری همراه با پدرش در کوهستان پیاده روی می کردند که ناگهان پسر به زمین می خورد و آسیب می بیند و نا خود آگاه فریاد می زند: "آآآه ه ه ه ه"

با تعجب صدای تکرار را از جایی در کوهستان می شنود. "آآآه ه ه ه ه"

با کنجکاوی، فریاد می زند:"تو کی هستی؟" صدا پاسخ می دهد:"تو کی هستی" سپس با صدای بلند در کوهستان فریاد می زند:" ستایشت می کنم" صدا پاسخ می دهد:" ستایشت می کنم" به خاطر پاسخ عصبانی می شود و فریاد می زند:"ترسو" جواب را دریافت می کند:"ترسو" به پدرش نگاه می کند و می پرسد:" چه اتفاقی افتاده؟ " پدر خندید و گفت:" پسرم، گوش بده" این بار پدر فریاد می زند: " تو قهرمانی" صدا پاسخ می دهد : " تو قهرمانی" پسر شگفت زده می شود، اما متوجه موضوع نمی شود سپس پدر توضیح می دهد:

" مردم به این پژواک می گویند، اما این همان زندگیست"

زندگی همان چیزی را که انجام می دهی یا می گویی به تو بر می گرداند زندگی ما حقیقا بازتابی از اعمال ماست اگر در دنیا عشق بیشتری می خواهی، عشق بیشتری را در قلبت بیافرین اگربدنبال قابلیت بیشتری در گروهت هستی. قابلیتت را بهبود ببخش این رابطه شامل همه چیز و همه ی جنبه های زندگی می شود زندگی هر چیزی را که به آن داده ای به تو خواهد داد زندگی تو یک اتفاق نیست، انعکاسی از وجود توست.

📒falls = ‌به زمین می خورد

📒hurts = ‌آسیب می بیند

📒reflection = انعکاس

📚 متن انگیسی داستان ششم و تلفظ

 

The Sand & The Stone

👉Two friends were walking through the desert. During the journey they had an argument and one friend slapped the other one in the face. The one who got slapped was hurt but without saying anything wrote in the sand "today my best friend slapped me in the face."

They kept on walking until they found an oasis where they decided to take a bath. The one who had been slapped was drowning but his friend saved him. After being saved from the near drowning, he wrote on a stone: "today my best friend saved my life"

The friend who had slapped and saved his best friend asked him "After I hurt you, you wrote in the sand and now, you write on a stone why?"

The other friend replied: "when someone hurts us, we should write it down in the sand where winds of forgiveness can erase it away. but when someone does something good for us we must engrave it in stone where no wind can ever erase it."

 

ماسه و سنگ

👈 دو دوست از بیابانی می گذشتند. در طول سفر بحث و بگو مگویی بین آنها در گرفت و یکی از آنها به صورت دیگری سیلی زد. آن یکی که سیلی خورده بود مصدوم شد و بدون آن که چیزی بگوید روی شن ها نوشت: امروز بهترین دوستم به صورتم سیلی زد. آنها رفتند تا به مرغزاری رسیدند. در آنجا تصمیم گرفتند حمام کنند. آن کسی که سیلی خورده بود در باتلاقی افتاد و نزدیک بود که غرق شود اما دوستش او را نجات داد. وقتی که از غرق شدن خلاص شد روی یک سنگ نوشت: امروز بهترین دوستم جانم را نجات داد. دوستی که او را سیلی زده و نجاتش داده بود پرسید: پس از این که به تو سیلی زدم روی شن ها نوشتی اما حالا روی سنگ مینویسی چرا؟

دوست دیگر پاسخ داد: وقتی کسی اذیتمان میکند، باید آن ها را روی شن و ماسه بنویسیم جایی که بادهای بخشش بتواند آن را از بین ببرد اما وقتی که کسی به ما خوبی می کند باید آ« را در سنگ کنده کاری کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از بین ببرد.


️ words;

📒desert صحرا

📒journey سفر

📒sandماسه

📒slap چک زدن

📒save نجات دادن

📒stone سنگ

📒erase پاک کردن

📒wind باد


 

دسته بندی :
داستان به همراه تلفظ و ترجمه

| | نظرات | | ( ۴ )

خوب بود .مرسی

خواهش:)
امیر حسین

خیلی خوبه

ممنون :)
علی رحمانی
بسیار عالی و مفید و کاربردی
ممنون لطف دارید

سلام خیلی عالی هستن اما چرا من نمی تونم فایل های متن و کپی کنم چیکار باید کرد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
برو بالا